در تمام عمرم تلاش کرده‌ام که از موقعیت‌های سخت زندگی، دست خالی خارج نشوم. این روزها بیشتر از هر زمانی ثمره این تلاش‌ها را می‌بینم. روزهای سختی که از سرگذراندم، برای من موهبت‌های فراوانی داشت: کمی بیشتر خودم را شناختم. درکم از روابط میان افراد (به هر شکلی) بیشتر شد، باعث شد کم‌تر دیگران را قضاوت کنم و از همه مهم‌تر این که باعث شد که با دیگران مهربان‌تر باشم: چون حالا بیشتر از هر زمانی باور دارم که هر ناهنجاری که در رفتار دیگران می‌بینم، نتیجه دردی در گذشته آن‌هاست. دردی که شاید هنوز هم در جان‌شان می‌پیچد و می‌پیچاند.

اما یکی از غیر منتظرهترین موهبتهای این روزهای سخت برای من، اتفاقی بود که امشب رخ داد. من هم کسی را رنجانده بودم، دلی را شکسته بودم. این اتفاق حدود یک‌سال پیش رخ داده بود و بلافاصله بعد از آن که دل او را شکستم، روی تاریک و سرد زندگی را دیدم و هیچ وقت فرصت نکرده‌ بودم به این فکر کنم که با دل شکسته‌اش چه می‌کند. امروز اما فرصت کردم و فکر کردم.

امروز، حال بدی داشتم. مرخصی گرفتم و برای چهارمین بار در زندگیم کیک پختم. کیک امروز بهتر از تمام دفعات گذشته شد. بعد از پختن کیک، کمی آرام‌تر شدم. داشتم فکر میکردم که استرسی که این مدت چشیده‌ام، بدنم را پاک به هم ریخته و به این نتیجه رسیدم که باید استرس را در زندگی‌ام به حداقل برسانم، باید برای داشتن آرامش تلاش کنم. رشته این افکار به این نقطه رسید که اگر روزی بفهمم چقدر از کاری که با من کرده پشیمان است، چقدر آرامش بیشتری خواهم داشت. و یاد دلی افتادم که خودم شکسته بودم.

اگر می‌فهمید چقدر از شکستن دل او ناراحت و پشیمانم، زندگی‌اش آرام‌تر می‌شد؟ نمی‌دانستم. باید می‌فهمیدم. به سین پیام دادم و در دسترس نبود. او دوست مشترک من و سین بود و سین ممکن بود جواب سوالم را بداند.

نمی‌توانستم منتظر سین بمانم. به او پیام دادم. از او طلب بخشش کردم.

پیامم را خواند و با تاخیر جواب داد. از جوابش فهمیدم که آرام شده. او که من را بخشید، من هم خودم را بخشیدم. و سبک شدم.

حالا حس بهتری به خودم دارم. فکر می‌کنم قرار است در نتیجه این بخشیده شدن، استرسم هم به مقدار خوبی کم‌تر بشود.

 

پ.ن: یک کتاب جدید در کانال تلگرامم آپلود خواهم کرد. کتابی که با حس ما با خودمان کار دارد.