۵ مطلب با موضوع «اجتماعی‌جات» ثبت شده است

از تجربه‌کردن

یکی از مراحل پنجگانه گذر از سوگ به تعریف الیزابت کوبلر راس، افسردگیه و ظاهرا همه ما هنگام تجربه کردن سوگ، افسردگی رو تجربه می‌کنیم. روزی که این نوشته رو نوشتم، به خوبی می‌دونستم که در مرحله افسردگی قرار دارم. اما برام واضح بود که نمیخوام در این حالت باقی بمونم: میخواستم تلاش کنم که تا جای ممکن، فاز افسردگی رو کوتاه‌تر کنم. تمام توانم رو روی این موضوع متمرکز کردم و به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز بیشتر از تجربه موقعیت‌های جدید نمی‌تونه بهم کمک کنه. بنابراین تصمیم گرفتم که به هر پیشنهاد جدیدی که عواقب منفی بزرگ و طولانی مدت نداشت، جواب بله بدم.

به یک مهمانی دعوت شدم. اگر قرار بود مثل همیشه فکر کنم، هیچ وقت نمیپذیرفتم با وجود کرونا به این مهمونی برم، اما رفتم و خیلی هم تلاش کردم بهم خوش بگذره. و گذشت.

بهم پیشنهاد شد ناخن‌هام رو گریم و لمینت کنم، و من پذیرفتم. اگر قرار بود مثل قبل فکر کنم، هیچ وقت ریسک قارچ احتمالی در نتیجه کاشت ناخن رو به جون نمی‌خریدم. اما من پذیرفتم و حالا دارم از زیبایی ناخن‌هام لذت می‌برم. فردا هم برای اولین بار ترمیمش می‌کنم.

بهم پیشنهاد شد سیگار رو تست کنم. این رو نپذیرفتم صرفا چون نمیتونستم اولین سیگارم رو از دست کسی که بهم این پیشنهاد رو داده بود قبول کنم. اما احتمالا اگر دوباره توسط فرد دیگه ای بهم پیشنهاد بشه، این رو هم قبول می‌کنم.

و حالا غیر منتظره ترین نتیجه از این تجربایت جدید اینه که: نمیتونم هیچ کس رو قضاوت کنم و از این موضوع لذت می‌برم. این غیر محتمل نتیجه‌ای بود که انتظارش رو داشتم. این یعنی یک روان سالم‌تر و من از بابتش بی اندازه خوش‌حالم.

موضوع اصلا این نیست که من این کارها رو به کسی توصیه کنم یا بخوام بگم که برای من خوب بوده انجام دادن این کارها، بلکه مسئله اینه که من دارم تلاش می‌کنم به خودم تجربیات جدید هدیه بدم. چون معتقدم این تجربیات بهم کمک می‌کنن که در مورد مسیری که برای زندگی انتخاب کردم، مطمئن تر باشم. به تصمیمم برای روش زندگیم، اعتماد بیشتری داشته باشم. و البته که به برطرف شدن افسردگیم کمک می‌کنه :)

 

پی نوشت: آشفتگی این نوشته، ناشی از سرگیجه ایجاد شده در نتیجه مصرف قرص خوابه. این رو هم به هیچ کس پیشنهاد نمیدم :)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مه سا

16 تیر 99

مدتیه ذهنم درگیر این موضوعه که چرا اصرار داریم با صفات خاصی شناخته بشیم؟ توضیح دادنش برام سخته، اما هرکدوم از ما اصولی داریم که برامون خیلی مهمه که با اون اصول شناخته بشیم. اما شناخته شدن با این اصول، الزاما به معنی اهمیتشونه؟

بهتر نیست بیشتر کتاب بخونیم تا اینکه کتاب‌خون شناخته بشیم؟

 

خیلی وقته دارم تلاش میکنم از این ایده یه پست مناسب برای وبلاگ بتراشم، اما واقعا بیشتر از این دو خط چیزی به ذهنم نمیرسه.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا

لایف کوچ؟

این روزها در شبکه‌های اجتماعی بیشتر از هر چیز دیگری با مفهوم جدیدی به نام مربی رو به رو می‌شویم. افرادی که رو به روی دوربین‌شان نشسته اند و از 5 نکته برای بهتر کردن رابطه عاطفی، 2 تکنیک که موفقیت مالی شما را تضمین می‌کند، 3 روش جهت تسخیر قلب مرد رویاهای شما و 10 نکته در مورد خانم‌ها که نمی‌دانستید صحبت می‌کنند.

دارم تلاش می‌کنم در مورد این سبک جدید از محتوای پرطرفدار، از کمترین کلمات با بار منفی که می‌توانم استفاده کنم. 

صادقانه ترین اظهار نظری که می‌توانم داشته باشم، این است که به نظر می‌رسد خوب مخاطب خودشان را می‌شناسند. مخاطبی که تولید کننده این دست محتوا را دنبال می‌کند، قطعا دنبال بهتر شدن شرایط فعلی زندگی‌اش است اما کاملا مشخص است که یا توان پرداخت هزینه را ندارد و یا راغب نیست که برای رشد فردی‌اش هزینه‌ای پرداخت کند. چنین مخاطبی، محتوای رایگان را دریافت می‌کند و از آن استفاده می‌کند و در عوض، به افزایش شهرت تولید کننده محتوا کمک میکند- واقع بین باشیم: همان +1 که این دنبال کننده به دنبال کننده‌های تولید کننده محتوا اضافه می‌کند، دقیقا همان چیزی است که تولید کننده محتوا به دنبالش بوده.

اعتراف می‌کنم که جدیدا در مواقع بی‌خوابی، این محتواها را پی‌گیری می‌کنم و به نظر می‌رسد که هیچ وقت نتوانم دید مثبتی به فردی داشته باشم که به سادگی به خودش اجازه می‌دهد به افراد بگوید که برای رابطه‌تان چه کنید و چه نکنید، در زندگی تان چه کنید و چه نکنید.

مگر قرار نیست که هرکسی خودش بنشیند، بخواند، ببیند، تحلیل کند، تجربه کند، بیاموزد و بعد تصمیم بگیرد که چه‌ها کند و چه‌ها نکند؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

یادداشتی بر بیوتی بلاگینگ در اینستاگرام فارسی- زمستان 98

پیش نوشته: مدت سه سال است که منبع درآمد اصلی من، اینستاگرام است و بدیهی است که مقدار زیادی از زمان من را در اختیار داشته باشد. در این مدت زمان، پیج‌های زیادی را تحت نظر داشته‌ام و فعالیت آن‌ها را رصد کرده‌ام و این نوشته نتیجه فعالیت سه ساله من در اینستاگرام  است.

 

نوشته:

کمی دلم گرفته بود، به این فکر کردم که چه چیزی حالم را خوب خواهد کرد؟ بله، حافظ خوانی قطعا حالم را خوش می‌کند. دیوان حافظ قدیمی‌ام را برداشتم و صفحه‌ای را به صورت تصادفی باز کردم و از خواندنش غرق لذت شدم. شعر زیبایی بود و دلم می‌خواست آن را با کسی به اشتراک بگذارم. پس عکسی از چهار بیت آخر آن که زیباتر بود گرفتم و در استوری اینستاگرامم منتشر کردم. و بعد، تمام روز را به این فکر کردم که دقیقا چه چیزی باعث شد به جای اینکه صبر کنم و آخر شب در مورد آن چهار بیت در این وبلاگ بنویسم، بلافاصله آن عکس را در اینستاگرام منتشر کردم؟

فکر می‌کنم علتش بسیار ساده است: اینستاگرام و شبکه‌های اجتماعی، فضای مناسبی برای عمیق شدن نیستند. در اینستاگرام، سطحی‌ترین نوشته‌ها هم تحسین می‌شوند. سطحی‌ترین افکار بازنشر می‌شوند و گاهی که نویسنده‌ای جرئت کند و تنها کمی عمیق تر بنویسد- به شکلی که هنوز هم فهمش زمان زیادی را از مخاطب نگیرد- نویسنده بسیار محبوب می‌شود و محتوایش بارها باز نشر می‌شود.

به نظرم کسی می‌تواند در اینستاگرام موفق بشود و دوام بیاورد که این قاعده را فراموش نکند. برای بالا بردن یک پیج در اینستاگرام تنها کافی است در یک حیطه عمیق‌تر از دیگران کار کرده باشید و دل و جرئت تولید محتوا پیدا کنید. آنگاه به سادگی دیده می‌شوید.

در این مدت سه ساله پیج‌های زیادی را تحت نظر داشته‌ام و فعالیت‌های آن‌ها را به صورت مرتب بررسی و آنالیز کرده‌ام. دلم می‌خواهد قصه یکی از آن‌ها را که تحسین می‌کنم برایتان بگویم.

یک پیج فروش لوازم آرایش را دو سال پیش با 24 هزار نفر فالور پیدا کردم و امروز این پیج نزدیک به 270 هزار نفر دنبال کننده دارد. خلاقیتی که صاحب این پیج به خرج داده بود، این بود که در پست‌هایش با مخاطبانش حرف می‌زد. یعنی به جای اینکه از محصولش عکس حرفه‌ای بگیرد و توضیحات محصول را در کپشن بنویسد، آنچه را که لازم بود مخاطب و مصرف کننده در مورد محصول بداند، در ویدئو برایشان توضیح می‌داد. همین. همین را اضافه کنید به تولید محتوای مرتب و پاسخ دهی صحیح به سوال دنبال کننده. همین حداقل‌ها باعث موفقیت او شد. حدس می‌زنید او امروز به چه کاری مشغول باشد؟ او یک بلاگر حوزه بیوتی است، اسپای مخصوص به خودش را دارد و به بیوتی تراپیست تبدیل شده‌است! من این تلاش‌های مداوم را تحسین می‌کنم. بیایید لحظه ای قضاوت‌گر نباشیم و این موفقیت را آنالیز و تحسین کنیم. 

چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، حوزه بیوتی به یکی از محبوب‌ترین حوزه‌های بلاگینگ در ایران تبدیل شده‌است. البته این موضوع دلایل خودش را دارد که خارج از موضوع این نوشته است. حدودا از چهار سال پیش، بسیاری از افراد این فرصت را دیده‌اند و از آن استفاده کرده‌اند.

بسیاری از فروشگاه‌هایی که سابق بر این تنها یک فروشگاه در یک شهرستان در یک استان مرزی بودند، حال به فروشگاهی آنلاین تبدیل شدهاند که در اینستاگرام با مراکز فروش مجلل پایتخت رقابت می‌کنند و بعضا پیروز می‌شوند. 

بسیاری از مشاورین پوست و مو که سابق بر این تنها پشت کانتر داروخانه‌ها در انتظار یک مشتری سر در گم بودند که بتوانند او را به سمت برند خود بکشانند، حال به اینفلوئنسر‌های حوزه بیوتی تبدیل شده‌اند که تولید کننده‌ها برای پروموت کردن محصولاتشان، به سراغ آنها می‌روند و به سادگی جای محصول جدیدشان را در بازار باز می‌کنند.

عکاس‌های فرصت طلبی که تنها با تحت نظر گرفتن پیج‌های بلاگرهای غیر ایرانی و کپی برداری از ایده‌های آن‌ها و تولید محتوای بصری زیبا از محصولات ایرانی، به بلاگرهای حوزه مراقبت از پوست تبدیل شدند و حال به پروموت محصولات داخلی و خارجی مشغولند.

و در نهایت فروشندگان لوازم آرایشی که در ایتدای افتتاح پیج اینستاگرام‌شان از آن به عنوان یک کاتالوگ برای مشتریان ثابتشان استفاده می‌کردند و حال به بیوتی تراپیست تبدیل شده‌اند.

این افراد، افرادی بودند که فرصت ایجاد شده در اینستاگرام فارسی را به خوبی دیدند و از آن به خوبی استفاده کردند. اگر بخواهم حقیقت را بگویم، به نظرم تقریبا غیر ممکن است که بلاگر جدیدی به این حوزه وارد بشود و بتواند اثر گذاری خوبی در این حوزه داشته باشد. مگر اینکه کلیه اصول لازم برای بلاگ کردن را رعایت کند و به صورت حرفه‌ای در این حوزه فعالیت کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا

یلدای نود و هشت: مسابقه کپشن نویسی در اینستاگرام

 

امشب نوشتن برایم بسیار سخت است. شاید علتش این باشد که در کل روز، هیچ ایده‌ای برای نوشتن به سراغم نیامد و حتی به نوشتن فکر هم نکردم، چرا که به اندازه کافی در پست و استوری‌های اینستاگرامم حرف زدم.

امروز هم مثل تمام روزهایی که در گوشه‌ای از این مملکت اتفاقی میفتد که افکار عمومی را به سمت خود می‌کشد، در اینستاگرام مسابقه کپشن نویسی راه افتاده بود. به نظر من این کپشن‌ها تنها از عمق واقعه در نگاه خواننده می‌کاهد. نویسنده‌اش فکر می‌کند کار مهمی کرده که نوشته و خواننده هم به خودش افتخار می‌کند که پیج مفیدی را دنبال کرده. و همین. تمام می‌شود. در سطح یک اتفاق می‌مانیم و منتظر بعدی می‌شویم که ببینیم چه کسی این‌بار زیباترین کپشن را می‌نویسد که لایک ها و کامنت‌هایمان را به عنوان کاپ قهرمانی به او بدهیم.

این اینستاگرام، دارد سیم کشی مغز ما را عوض می‌کند جان شما و هیچ خبر نداریم و به راحتی اجازه این کار را بهش می‌دهیم. من مدت‌هاست که تصمیم گرفته‌ام که کمتر به سراغش برم. اما متاسفانه منبع درآمد اصلی من از همین اینستاگرام است. و فکرش را بکن که چقدر مقاومت در برابرش سخت می‌شود، چقدر تاثیر نپذیرفتن از جو حاکمش سخت می‌شود.

چون تصمیم گرفته‌ام هیچ گاه این بلاگ را پاک نکنم و احتمال می‌دهم در سال‌های آینده دوباره به اینجا سر بزنم، می‌خواهم بنویسم که این مسابقه کپشن نویسی، مسابقه مرثیه نوشتن برای فرهاد خسروی 14 ساله بود. کودکی کولبر که در سرمای پاییزی ارتفاعات مریوان جان داد. و ما مرگش را به یک مسابقه کپشن نویسی تبدیل کردیم و حتی اجازه ندادیم غمش، در جانمان رسوخ کند. خودمان را با این کپشن‌ها در برابر غمش واکسینه کردیم: شاید کمتر جانمان را بگزد غم آن مشت‌های گره خورده و زخمی‌اش.

بگذار از روزمرگی هایم بنویسم: به جشن یلدا نرفتم. دلش را نداشتم. می‌رفتم می‌نشستم و سکوت می‌کردم و در جمع غریبه می‌شدم و آخر شب در مسیر برگشت با خودم درگیر می‌شدم که چرا نتوانستی خوش بگذرانی. پس ترجیح دادم که تصمیم بگیرم نروم و به جایش ریاضی خواندم. آه که چقدر کندم هنوز! می‌ترسم. کمی‌ می‌ترسم و این ترسم را دوست دارم. باید سرعتم را بیشتر کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا