۶ مطلب با موضوع «از کسب و کار» ثبت شده است

از آرامش تجربه نشده

داشتم با خواهرم صحبت میکردم. الان دو سال و خورده ای میشه که ایران نیست. رفته در یک گوشه آرام داره به سختی زندگی میکنه. اما با وجود اینکه زندگیش خیلی سخت شده، همزمان خیلی هم آرامش و رفاه داره.

من این روزها درگیر توسعه شغلم هستم. کاری که با علاقه شروع کردم و حالا به سختی دارم جلو میبرمش. برای خواهرم از سختی های شغلم گفتم. داشتم براش میگفتم که دیگه نمیدونم برای توسعه باید چیکار کنم. همه سرمایه و همه توانم رو گذاشتم، اما همه چیز خیلی کند میره جلو و من درآمدی که براش برنامه ریزی کرده بودم رو ندارم. و در ادامه گفتم که:

احساس میکنم چشمه خلاقیتم خشکیده. افقم کوتاه شده، نمیتونم بهترین تصمیم رو بگیرم. همه ش نگرانم که نکنه یه فرصتی وجود داشته باشه و من ندیده، فرصت رو از دست بدم.

خواهرم با آرامش گفت، این جور مواقع تو فقط باید به گذر زمان اعتماد کنی. تو تمام تلاشت رو کردی، به خودت سخت نگیر. باز هم تلاش کن، باز هم ادامه بده، اما حواست باشه خودت رو سرزنش نکنی. خودت رو تحت فشار نذار برای چیزی که در کنترل تو نیست.

و من مبهوت آرامشی شدم که زندگیش رو در برگرفته که میتونه انقدر راحت از اثر گذر زمان بر نتیجه تلاش ها حرف بزنه.

دلم به حال معده ام سوخت که این روز ها به خاطر استرس شدیدی که دارم، عصبی شده و هزار جور درد رو تحمل میکنه.

حقیقتش رو بگم دل کندن از ایران برای من سخته، من ایران رو دوست دارم و هنوز هم تصمیمم برای رفتن از ایران رو قطعی نکردم. اما کم کم دارم بیشتر مطمئن میشم که برای سلامتیم هم که شده باید برم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مه سا

از آرامش پدید آمده در نتیجه بینش

برای اولین بار در زندگیم حس میکنم که میدونم باید چیکار کنم و این یعنی برای اولین بار میدونم برنامه کوتاه مدت و میان مدتم برای زندگی چیه. برنامه بلند مدتم چطور؟ راستش نمیدونم.

جدیدا علاقه‌ام به دنبال کردن تخصصی مارکتینگ، آواز و روانشناسی داره با هم برابری میکنه و این انتخاب رو برام سخت میکنه. در تمام چهار سال گذشته من لحظه به لحظه از اینکه مارکتینگ رو به عنوان حوزه تخصصی ام انتخاب کرده بودم، مطمئن تر میشدم و حالا این روزها رویای تخصص در روانشناسی و آواز دارن تنه به تنه رویای دنیای تخصصی مارکتینگ میزنن. همینه که برای بلند مدت هنوز برنامه مشخصی ندارم. (اما یه صدایی داره بهم میگه ممکنه در نهایت لایف کوچ بشم :| )

اما برنامه کوتاه مدت و میان مدتم چیه؟ راستش نمیخوام با جزییات ازشون بنویسم چون احتمال عملی شدنش رو کم میکنه اما به صورت کلی برنامه اصلی اینه که روی خودم، مهارت هام و اوضاع و احوالم متمرکز بشم و سرمایه‌ گذاری کنم.

حقیقت اینه که من تمام یکسال و نیم گذشته رو در سکون محض بودم و بیشتر از یکسال رو در سیاهی گذروندم و این باعث شده اوضاع خوبی نداشته باشم. به سکون عادت کردم. مدت زیادی رو به جستجوگری گذروندم. زمان زیادی رو گذاشتم برای اینکه یادبگیرم خودم رو از این منجلاب بیرون بکشم. به اندازه کافی یادگرفتم و الان زمان عملی کردن اموخته‌هامه. الان زمان تمرکز روی عادت‌هامه، زمان تصحیح سبک زندگیمه. 

اعترافش سخته، اما میدونم ممکنه از کنکور ارشد 1400 نتیجه خوبی نگیرم. اعتراف کردن به این موضوع توی 28 سالگی خیلی سخته. اما مسئله اینه که اگر بتونم سبک زندگیم رو اصلاح کنم، چون که صد آمد نود هم پیش ماست و ممکنه که سال 1401 در شرایط بهتری کنکورم رو بدم و نتیجه بهتری بگیرم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

از پذیرفتن یک پیشنهاد کاری

برادر یکی از همکارای قدیمی‌ام بهم پیام داد. پیشنهاد کار داشت برام. تخصصش جلوه‌های ویژه س و دنبال کسیه که کمکش کنه اسمش رو برند کنه و به همین واسطه بتونه پروژهای بیشتری بگیره. پیشنهادش رو قبول کردم و امروز رو زمان گذاشتم برای اینکه با حوزه تخصصیش آشنا بشم. 

هنوز اعتماد به نفس کافی رو ندارم اما میدونم که اعتماد به نفس با تجربه س که ساخته میشه. شروع کردم.

بالاخره شروع کردم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

از وام گرفتن های متعدد از آینده

شاید دلیل ننوشتنم این باشه که از خودم راضی نیستم. نمیدونم چی میتونم بگم وقتی از خودم راضی نیستم.

چند هفته پیش، یکی از کلینیک های شهر محل سکونتم، نیروی کاری برای شعبه سوئدش جذب میکرد و من هم رزومه فرستادم و به مرحله مصاحبه هم رسیدم. پزشکی که رو به روم نشسته بود و ازم سوال میپرسید رو خوب میشناختم، اما اون منو نمیشناخت. همین موضوع بهم اعتماد به نفس و آرامش خوبی داده بود. مصاحبه تقریبا لذت بخشی داشتم. رزومه م رو بررسی میکرد و ازم سوال میپرسید و من وسط همین مصاحبه به نکته مهمی پی بردم: همه مهارتهایی که من دارم الان ازشون کسب درامد میکنم رو خودآموز یاد گرفتم و همزمان هم خیلی کمتر از ظرفیت اسمی این مهارت ها درامد دارم. این غمگینم میکنه. توی بازه زمانی بعد از این مصاحبه تا به همین الان، فرصت های شغلی زیادی بهم پیشنهاد شده، ایده محصولهای متعددی به ذهنم رسیده و من به دلیل کاملا نا مشخصی دارم همه رو رد میکنم و همزمان که بهانه میارم که برای ارشد باید بخونم، ذره ای درس نمیخونم.

وسط همون مصاحبه داشتم فکر میکردم من این مهارتها رو توی سه سال گذشته کسب کردم و امروز به این نقطه رسیدم. اما امروزی که هیچ چیز یاد نمیگیرم و مشغول مصرف زمان و مهارتهای قدیمی م هستم، دارم از کدوم بخش از اینده م زمان وام میگیرم و آیا میتونم این وام رو بعدا پرداخت کنم؟ فکر نمی کنم.

دیشب، شب سختی رو از سر گذروندم. دیشب در نهایت اون سختی که تلخم کرده بود، داشتم فکر میکردم چقدر بی تکیه گاهم. چقدر از نظر مالی موقعیت متزلزلی دارم. دیشب توی همین تلخی به این نتیجه رسیدم که وضعیت مالی م باعث شده اعتماد به نفس و آرامش کافی برای تصمیم گیری نداشته باشم. دیشب به این نتیجه رسیدم که این استرس دایم، این دو دوتا چهارتا کردن همیشگی، توان من برای بلند پروازی رو داره محدود میکنه. مطمئن نیستم اما ظاهرا در ابتدای دوره جدید از زندگیم هستم که با یه تصمیم جدید داره شروع میشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا

از سو استفاده از دراما

این روزها، در قعر یکی از نوساناتی که پیش‌بینی می‌کردم به سر می‌برم: به سادگی و با کوچکترین ناملایمتی، غرق در اشک می‌شوم. تمام خواب و بیداری‌ام غرق در خاطرات او می‌گذرد و مدام از خودم می‌پرسم چطور میتواند همه این‌ها را فراموش کند؟

اما در زیر تمام این لایه ها به یک نکته مهم در مورد خودم پی برده‌ام: من از دراماهای زندگی استفاده می‌کنم که از مسئولیتی که نسبت به خودم دارم، فرار کنم. در واقع در زیر تمام این شکست‌ها و فرودها، تمنایی برای فرار وجود دارد. نه فهمیدنش و نه نوشتنش کار ساده‌ای نبود. اما باید این را اینجا ثبت کنم تا خودم را به تغییر این رویه متعهد کنم.

تلاش کردم روانکاوی را پیدا کنم که بتواند کمکم کند. اما در شهر محل سکونتم تنها به مشاور و روانپزشک رسیدم و هزینه مشاوره با روانکاوهای ساکن تهران خارج از توان مالی فعلی من است.

در واقع این روزها تمام درهای بسته زندگی من، تنها با یک کلید باز می‌شوند: درآمد بیشتر. و من تمام توانم را بر روی این موضوع متمرکز کرده‌ام: برای فروشگاه مادرم پیج اینستاگرام زده ام، در داروخانه اضافه کاری می‌گیرم و امیدوارم بتوانم بخشی از مشکلاتم را با درآمد بیشتری که از این دو راه به دست می‌آورم، حل کنم.

گواهی نامه تورگایدی‌ام هم با پیگیری فراوان صادر شد و حال باید برای گرفتن کارتم تلاش کنم. امیدوارم بتوانم بلافاصله بعد از گرفتن کارتم مشغول به کار بشوم. چرا که تورگایدی، شغل ایده‌آلی برای این روزهای من خواهد بود: سفر، مسئولیت، ارتباطات جدید، آدم‌های جدید، چالش های جدید و در انتهای همه اینها: فراموشی.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مه سا

چهل روز گذشته

حدود چهل روز پیش، تلفنم زنگ خورد و پیشنهاد کار در یک داروخانه رو گرفتم. کاری که تا به حال شبیه‌ش رو انجام نداده بودم.

روزهای کند و غم‌باری رو می‌گذروندم و بدون ذره‌ای فکر کردن، قبول کردم: به تغییر احتیاج داشتم. حدود چهل روزه که روزانه چهار‌ساعت به عنوان مشاور پوست، مسئول سفارش و فروش بخش بهداشتی، صندوق‌دار و مسئول ثبت فاکتور در یک داروخانه تازه تاسیس در فاصله 15 دقیقه‌ای از خونه کار می‌کنم و خودم رو رصد می‌کنم. خصوصن که در شش ماه گذشته تمام وقتم رو به یادگیری و فکر کردن در مورد روان انسان و روابط بین فردی گذرونده بودم و حالا باید می‌دیدم آیا در این شش ماه واقعن چیزی یاد گرفتم یا نه؟

فکر می‌کنم حالا بعد از چهل روز از تصمیمی که گرفتم، می‌تونم ازش کمی صحبت کنم. در این چهل روز متوجه شدم به شدت آدم منزوی هستم. اما آیا از قبل منزوی بودم یا بعد از این اتفاق منزوی شدم؟ حقیقتن نمی‌دونم. تلاش کردم به خاطراتم رجوع کنم تا بتونم به خودم ثایت کنم هیچ وقت منزوی نبودم، اما فکر می‌کنم بعد از این اتفاق دیگه نمی‌تونم خاطرات گذشته‌ام رو به صورت دست نخورده به یاد بیارم. فکر می‌کنم تلخی این خیانت، تمام خاطرات دور و نزدیکم رو دستخوش تغییر کرده حالا. بذار سعی کنم توضیح بدم.

وقتی که خیانتی اتفاق می‌فته، در یک مرحله‌ای تمام کسانی که بهشون خیانت شده بلا استثنا خودشون رو مقصر می‌دونن و شروع می‌کنن به مطرح کردن این تئوری‌ها که شاید اگر بهتر بودم، شاید اگر کافی‌تر بودم این اتفاق نمی‌فتاد. من هم این کار رو کردم. شروع کردم روان خودم رو شخم زدم، تمام خاطراتم از اشتباهات احتمالی‌م رو شخم زدم: من سراسر ایراد بودم. ظاهرم سراسر ایراد بود، خلق و خوی پر از ایرادی داشتم، روان بیماری داشتم، روحیات عجیبی داشتم، زندگی اجتماعی محدودی داشتم، من ناکافی‌ترین و اشتباه‌ترین آدم ممکن بودم. تمام زندگیم اشتباه بود، تمام روانم بیمار بود: پر بودم از عقده و هزاران مثال از رفتارهای اشتباهم وجود داشت که این فرضیات رو تایید کنه.

من تمام گذشته‌ام رو شخم زدم. تمام خاطراتی رو که دیگه هیچ احتیاجی نبود دوباره بهشون فکر کنم رو زنده کردم و در جستجوی مهر تایید بر این فرضیات تلخ، به تماشای خودم توی این خاطرات ایستادم: تمام خاطرات من- تمام خاطراتی که می‌تونم از خودم به یاد بیارم، تمام گذشته من حالا تغییر کرده.

پس نمی‌تونم بگم که آیا من همیشه منزوی بودم یا اخیرن منزوی شدم. اما می‌دونم امروز، آدمی بسیار منزوی هستم و زندگی اجتماعی خیلی محدود و کوچیکی دارم. این اولین یافته من بود. در این مورد بعدن پست طولانی‌می‌نویسم.

دومین چیزی که متوجه شدم، این بود که برخلاف تصوراتم، خیلی به این فکر نمی‌کنم که مخاطب من در اون لحظه‌ای که با هم در تعامل هستیم ممکنه چه حسی و چه افکاری داشته باشه. فهمیدن این موضوع مثل یک سیلی سخت بود که هنوزم ردش گز گز می‌کنه. اما دارم تلاش می‌کنم که از پسش بر بیام و تا به حال خوب پیش رفتم: دو مشتری ناراضی رو در این چهارماه فقط من تونستم آروم کنم چون تلاش کردم خودم رو جای مشتری بذارم و ببینم احتیاج داره چه چیزی رو بشنوه.

سومین نکته‌ای که بهش پی بردم، این بود که هنوز مثل یک مهندس تلاش می‌کنم هر مسئله‌ای رو بهینه کنم و بهینه‌ترین پاسخ رو براش پیدا کنم. درسته که این روش کار کردن باعث شد از ماه اول 17 درصد افزایش حقوق داشته باشم، اما این روش حل مسئله همیشه بازدهی مورد انتظار رو نداره. در بیشتر مواقع روش خیلی خوبیه: پارامترهای اضافی رو حذف می‌کنیم، جواب بهینه رو پیدا می‌کنیم و در کمترین زمان مسئله حل شده. اما این الگوریتم، چیزی نیست که همه افراد بتونن درکش کنن و باهاش راحت باشن. گاهی لازمه که یک مسئله، از روش طولانی و زمان بر و به صورت گام به گام حل بشه که دیگران هم متوجه منطق پشت حل مسئله باشن. من مدتهاست که همه مسایل زندگیم رو دارم به صورت بهینه حل می‌کنم، اما این روزها دارم تلاش می‌کنم که به بقیه روش‌های موجود هم فکر کنم. 

امیدوارم روز به روز به تعداد این یافته‌ها اضافه بشه. همین.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مه سا