۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

مگه اون چی داشت؟

این روزها، تقریبا هر کسی که حالم رو می‌بینه بعد از کمی حرف زدن، ازم میپرسه مگه اون چی داشت که تو دوستش داشتی؟

حق دارن.

هیچ وقت چهره جذابی نداشت. بسیار درونگرا بود. شاید اگر من هم یکسال با او دوست نبودم، هیچ وقت نمیتونستم اینطور دوستش داشته باشم.

اما اون روزهایی که من دوستش داشتم، او دریایی در درون داشت: شریف بود و این چیزی نیست که این روزها زیاد ببینی. بخشنده بود. دوست داشتنی و مهربان بود. صبور بود.شنونده خوبی بود. محبت کردن بلد بود. و من قانع بودم.

بعد از اتفاقاتی که بینمون افتاده بود، من احترامم رو به گذشته‌ای که باهاش داشتم از دست داده بودم. اما امشب که داشتم میلم رو مرتب میکردم، یک میل قدیمی از او دیدم. میلی که در کمال دلتنگیش برای من نوشته بود. احترامم به رابطه ای که با او داشتم، برگشت.

احترامم به خودش؟ فکر نمیکنم هیچ وقت بتونم دوباره بهش احترام بذارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مه سا

آشتی کنون

دارم با خودم آشتی میکنم- آرام آرام.

روزهای سختی را می‌گذرانم. هیچ وقت به هیچ ماده مخدری اعتیاد نداشته‌ام، اما حس میکنم ترک کردن اعتیاد باید حسی این چنین داشته باشد: تلاش میکنی آرام آرام زهرش را از جسم و روانت بیرون کنی، یک وقت هایی تو بر زهر پیروزی، یک وقتایی زهر بر تو پیروز می‌شود و حس ناتوانی وجودت را می‌بلعد. در این لحظات، تنها پناه استغاثه و خواب است.

گفتم خواب. دو روزی می‌شود که با چشمان خیس از اشک از خواب بیدار میشوم باز. برنامه این است که قبل از خواب از هر حاشیه ای که میتواند ذهنم را درگیر کند، فاصله بگیرم.

امروز دوباره به موزیک های قدیمی ام سر زدم و از زیبایی آلبوم 21 ادل غرق لذت شدم.

به نظر میرسد دارم کم کم با خودم آشتی میکنم. به نظر میرسد که کم کم میتوانم خودم رو در آغوش بکشم.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

21 بهمن 98

در مطلب قبلی نوشتم که نمی‌دانم نوشتن به بهبود حالم کمکی خواهد کرد یا نه، اما ظاهرا بی اثر نبوده است: امروز کمی بر احوالاتم مسلط تر بودم.

تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم. تصمیم گرفتم مرتب بنویسم. شاید نوشتن آن درمانی باشد که دنبالش هستم و هنوز پیدایش نکرده ام.

افکارم

افکارم مثل چند کلاف نخ در هم گره خورده هستن و هر لحظه یک سر نخ را پیدا می‌کنم و بعد از چند لحظه به چنان گره‌ای می‌رسم که ترجیح می‌دهم در جستجوی یک سر نخ دیگر باشم.

دارم تلاش میکنم خودم را بفهمم: حالم را بفهمم. بفهمم که چرا انقدر از این اتفاق ضربه خوردم و از مسیرم خارج شدم؟ چه شد که نتوانستم این اتفاق را پیش بینی کنم؟

امروز که نشسته بودم و هنگام حاضر شدن در برابر آیینه، پادکست گوش میدادم، ناگهان تصمیم گرفتم که دلم میخواهد که این زخم چرکین، این حال آشفته، التیام یابد و مسیرش را ثبت کنم. برای ثبت مسیر بهبود، باید بنویسم، باید بسیار تمرین نوشتن کنم.

ظاهرا بسیار تنها هستم و تعداد دوستان حقیقی ام کمتر از تعداد انگشتان یک دست است. این شاید خوب است. شاید نیروی محرکه است. نمیدانم.

اما به هر حال، عمیقا احساس فقدان میکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مه سا

who am i kidding?

 هر روز از نوشتن طفره میرم، به امید اینکه فردا حالم بهتر بشه و مجبور نباشم حال بدم رو هیچ کجا ثبت کنم. اما روز بعدش با آشفتگی بیشتری از خواب بیدار میشم. تصمیم گرفتم نوشتن رو هم امتحان کنم، خدارو چه دیدی، شاید جواب داد.

امروز روز سختی بود. تمام روز رو فقط بدون هیچ کنترلی اشک ریختم. انقدر سخت بود که اون وسطاش داشتم فکر میکردم ممکنه اصلا آخرش رو نبینم... 

و حالا اینجا نشستم و با چشمایی که میسوزن و ورم کردن، دارم حال این روز بد رو ثبت می‌کنم.

من دوستش داشتم. با تمام نواقصش، با تمام کاستی‌هاش دوستش داشتم. رابطه‌مون پیچیده شد. روز به روز پیچیده‌تر شد و امروز تنها کسی که ضرر کرده منم. میدونی چرا؟

چون توی خیلی زمینه‌ها من از جلو تر بودم، این اذیتش میکرد. بارها سعی کردم بهش بفهمونم من تورو به همین شکلی که هستی دوستت دارم. من سادگی و مهربونی و صداقت تورو دوست دارم. شیطنت های ریزت رو دوست دارم. متفاوت بودنت رو دوست دارم. اما وقتی دیدم اینکه فکر میکنه من ازش بهترم داره اذیتش میکنه، ایستادم. صبر کردم برسه به من. خیلی جاها خودم رو تغییر دادم، کم کردم که بتونه کنارم شاد باشه.

اشتباه کردم.

حالا من در خط زمان متوقف شدم، اون رفته. خیلی هم شاده با یار جدیدش.

اشتباه کردم.

من از تمام اون تهران دودی لعنتی فقط یک شیرینی فروشی رو دوست داشتم که یکبار به اصرار من باهم رفتیم شیرینی هاش رو امتحان کنبم، و امروز فهمیدم یار جدیدش رو برده همون یه دونه جایی که من توی تهران دوستش داشتم!

 

اشتباه کردم. و درسی که از این اشتباهم گرفتم و امیدوارم هیچ وقت فراموشش نکنم اینه که مهم نیست چقدر یک نفر رو دوست داری، هیچ وقت نباید به خاطرش خودت رو به هیچ شکلی تغییر بدی. هیچ وقت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا

آگاهی از موقعیت

گاهی آگاهی از موقعیتی که در آن قرار داریم به مقدار زیادی به بهبود اوضاع و شرایط ما کمک خواهند کرد. دو تجربه مفید در این مورد دارم که در ادامه می‌نویسم.

تجربه اول:

با توجه به اینکه در شرایط روحی خوبی نیستم، به روانشناسی مثبت‌گرا پناه برده‌ام و در حال گذراندان یک دوره آنلاین هستم. در یکی از تمرین های این دوره، نامه‌ای به فردی که به من آسیب رسانده است نوشتم. وقتی که نامه تمام شد و آن را دوباره خواندم، مبهوت شدم: همه افعال به کار رفته در نامه در زمان گذشته نوشته شده بودند. از اینکه متوجه شدم حضور این فرد و اثر او به گذشته من محدود است بسیار شاد شدم و همین باعث شد حس بهتری به موقعیت فعلی‌ام داشته باشم.

تجربه دوم:

در حال مطالعه کتابی هستم که تمرین‌هایی بسیار لذت بخش دارد. در این تمرین ها که در واقع نوعی مدیتیشن محسوب می‌شوند، توانستم با بسیاری از ترس‌هایم آشنا بشوم و بنابراین علت بسیاری از موقعیت‌های ناخوشایند پیش‌آمده در زندگیم را کشف کردم. و از این موضوع بسیار خوشحالم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا

قلاب بافندگی

بچه که بودم، پدرم یک قلاب بافندگی کوچک داشت که یادگار کارگاه تولیدی‌اش بود. هوا که سرد می‌شد، مادر لباس‌های زمستانی‌مان را از داخل کمد، لای رختخواب یا از چمدان  بیرون می‌آورد و آن‌هایی را که نخشان در رفته بود به پدر می‌سپارد تا با قلابش آن‌ها را رفو کند.

پدرم که زمانی کارگاه بافندی داشت، طوری لباس ها را رفو می‌کرد که از بیرون هیچ نشان نمی‌داد که زمانی نخش در رفته و حالا تعمیر شده است.

اما وقتی از داخل به لباس نگاه می‌کردی، جای جایش پر از گره بود.

حکایت آن ظاهر و آن گره‌ها، حکایت حال این روز‌های من است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مه سا