پوشه کش واتس اپم رو روی لپ تاپ باز کردم و عکسها و فیلمهایی رو که در سه سال گذشته فرستاده بودم دیدم.

باورم نمیشد این آدم من بودم. چقدر نظم داشتم. چقد جنگنده بودم. زندگیم مثل همین روزا سخت بود، اما من انعطاف پذیر تر و قوی تر بودم. چشمام پر از زندگی بود.

بعد از این اتفاق، یه هفته ساکت شدم: انگار بخوام حرف بزنم، ولی زبونم رو بریده باشن و نتونم.

بهم ریختم دوباره. آشوب شدم. آشوب تر از همیشه: تازه فهمیده بودم که چی رو از دست دادم توی این دوره ی سیاهی: خودم رو.

من خوم رو کاملا فراموش کرده بودم. مثل اینکه ویندوزم پریده باشه بدون اینکه ازش بک آپ گرفته باشم. با دیدن عکسا و ویدئو ها یادم اومد که چه شکلی بودم. که چطور زندگی میکردم. اما هنوز یادم نمیاد که نیروی محرکه م چی بود. هنوز یادم نمیاد چی باعث میشد تسلیم نشم. چی باعث میشد بجنگم و خسته نشم و هر روز برای زندگیم تلاش کنم.