این روزها به دلیل همه‌گیری کووید-19، مرگ به همه مون نزدیک شده: حتی به کسانی که تا به حال عزیزی رو از دست ندادن. این احساس نزدیکی و محتمل بودن مرگ، باعث شده که خیلی‌ها زندگی‌شون رو طور دیگه‌ای ببینن. این رو به وضوح در مورد اطرافیانم می‌تونم ببینم.

یک نفر می‌گفت: همه‌مون که آخرش میمیریم. ولی خیلی خوب میشه اگه ناکام نمیریم، اگه کاممون رو از این دنیا بگیریم و بمیریم. و چقدر این حرفش با افکار این روزهای من هم‌راستاس.

اما چیزی که باعث شده من نگران ناکام مردن باشم، کووید-19 نبود، بلکه حس رهاشدگی و تنهایی مطلق بود. در چند ماه گذشته روزهای سیاهی رو گذروندم و فهمیدم که جایی که ایستاده‌ام با جایی که گمان می‌کنم ایستاده‌ام، فاصله خیلی زیادی داره: من کسی نبودم که فکر می‌کردم هستم.

اوایل، نمیخواستم این رو قبول کنم، بعدتر ها که قبول کردم، مدتی رو دچار افسردگی شدم. اما امروز، قبول کردم که جایی که ایستاده‌ام، اصلا زیبا نیست. اما برام مهم نیست کجا ایستاده‌ام، دارم تمام تلاشم رو می‌کنم که بتونم روز به روز بهتر زندگی کنم.

و این برای من، معنای جدیدی از زندگیه.