اروین یالوم در پیش‌گفتار فصل اول کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال از کلاس آشپزی صحبت می‌کند که در آن مو به مو از دستورات آشپر تبعیت می‌کرده اما هیچ وقت دست‌پخت او و سایر شرکت کنندگان کلاس، به پای دست‌پخت سرآشپر نمی‌رسیده. اما یالوم به این موضوع که دست‌پخت سرآشپز بی‌دلیل بهتر از دست‌پخت آن‌ها باشد، باور نداشته. او یک روز دستیار سرآشپز را زیر نظر می‌گیرد و می‌بیند که بله! دستیار سرآشپز مشت مشت ادویه در غذای سرآشپز خالی می‌کند و بعد غذا را در فر قرار می‌دهد. در آن لحظه یالوم ایمان می‌آورد که هر وجه تمایزی، دلیلی دارد. در واقع برای او کاملا واضح می‌شود که هر بهتر بودنی، دلیلی دارد.

امروز من هم اتفاق مشابهی را تجربه کردم. یک دوست قدیمی بسیار درونگرا دارم که همیشه از شفافیت شیوه تفکر او غرق شگفتی بوده‌ام. او در بهترین مدارس و دانشگاه‌ها تحصیل کرده و من همیشه معتقد بودم که این مراکز آموزشی برتر این فرصت را برای او فراهم کرده‌اند که بهتر و برتر از دیگر دوستانم فکر کند و مرتب پیشرفت کند. اما یادتان هست که گفتم او یک درونگرا است؟ بله او بسیار درونگرا است و این یعنی با وجود تمام صمیمیتی که داریم، من نتوانسته‌ام بخش عمده‌ای از زندگی او را ببینم: تلاش‌های فردی او برای بهتر شدن. تلاش‌های او در راستای توسعه فردی.

امروز داشتم بلاگ قدیمی‌اش را زیر و رو می‌کردم که به یک نوشته از او رسیدم. نوشته‌ای که مرا شگفت زده کرد. دوست عزیز من همیشه می‌گفت من خیلی کتاب نخوانده‌ام. من خیلی کتاب‌خوان نیستم. اما بعد از خواندن نوشته قدیمی او متوجه شدم که او بسیار کتاب‌خوان است و بسیار هم عمیق مطالعه می‌کند، اما هنگامی که می‌گوید من خیلی کتاب‌خوان نیستم در واقع خودش را با افرادی مقایسه می‌کند که روزانه 200 صفحه مفید مطالعه می‌کنند- افرادی همچون محمدرضا شعبانعلی دوست داشتنی.

و من بیشتر از پیش ایمان آوردم که هیچ بهتر بودنی، بی دلیل نیست.

دلم می‌خواهد این جمله را به نوشته‌ام اضافه کنم: من فکر می‌کنم افرادی که مرتب می‌خوانند و می‌نویسند و سعی می‌کنند با افراد بهتری ارتباط موثر داشته باشند، چه بخواهند و چه نخواهند، روز به روز بیشتر رشد می‌کنند.