پیش نوشته:

هنوز سبک نوشتنم در این وبلاگ مشخص نشده است و نمی‌دانم قرار است بیشتر مطالب را چگونه بنویسم، بنابراین ترجیح را بر این گذاشتم که به مروز زمان به یک سبک مناسب برسم.

اما می‌دانم دقیقا چه انتظاراتی و چه اهدافی از نوشتن در این بلاگ دارم.

مهمترن هدف من تمرین کردن نظم شخصی و البته تقویت اراده است. اما به چه شکلی قرار است به این هدف برسم؟

حقیقتش من تصمیم گرفته‌ام که هر روز در هر شرایطی که بودم حداقل یک مرتبه در این بلاگ از افکار و اقداماتم بنویسم و فکر می‌کنم این تصمیم قرار است به نظم شخصی من کمک کند. 

همچنین داشتن عاداتی ثابت، به خلق یک روتین کمک می‌کند و به همین ترتیب، داشتن روتین خوب به افزایش اراده.

از تصمیمم برای مرتب نوشتن بسیار خوشحالم: حتی اگر هیچ کسی هیچ وقت اینجا را نخواند، حتی اگر روزی خودم این بلاگ را حذف کنم.

نوشته:

امروز متوجه شدم که من بسیار تنها هستم. چرا که خودم، دست خودم را رها کرده‌ام، خودم خودم را تنها گذاشته‌ام. دلم می‌خواهد مدتی را با خودم تنها باشم. دلم می‌خواهد جهانم را از اول بیابم. حس می‌کنم که این تنهایی انتخابی قرار است به روانم آرامش و به دانسته‌های عمق بدهد و از این بابت بسیار خوشحالم. هرچند می‌توانم پیش‌بینی کنم که در اوایل این دوره تنهایی انتخابی، قرار است گاهی دلم بگیرد، گاهی خسته و زده بشوم. برای این لحظات کتاب نخوانده بسیار دارم: سه جلد از کلیدر باقی مانده، کتاب های یووال هست، سث گادین هست. البته، دو سالی می‌شود که پا به پای سینما جلو نیامده‌ام. به اندازه دو سال هم فیلم ندیده دارم.

فکر می‌کنم آخرین باری که سینما را حرفه‌ای دنبال کرده‌ام، زمستان 95 بود. زمانی که بسیار تنها و مستاصل بودم. زمانی که به مُسکن احتیاج داشتم تا دردهایم را فراموش کنم: بسیار کتاب خواندم، بسیار فیلم دیدم، بسیار نوشتم. خوب یادم هست که به سینمای شرق و اروپا و آثار فاخر ایرانی روی آورده بودم و از هالیوود تنها کمدی‌ها را می‌دیدیم.

همان دوران بود که من را عاشق انیمه‌های سرشار از زندگی ژاپنی کرد. آخرین انیمه‌ای که دیدم هم انیمه Your Name بود. بله، سینما را هم می‌توان مسکن خوبی پنداشت.

امروز سعی کردم کمی بیشتر از دو هفته گذشته درس بخوانم، اما چندان موفق نبودم. در عوض سعی کردم بر توسعه فردی و برنامه ریزی تمرکز کنم. کمی در مورد اهمال کاری خواندم. من خوب می‌دانم اهمال کاریم را از پدر به ارث برده‌ام و سر سختی‌ام را از مادر. ریشه‌های اهمال کاری من و پدر مشترک است: کمال طلبی منفی. دلم می‌خواهد کاری برای این کمال طلبی بکنم که دارد مثل خوره زندگی‌م را می‌بلعد و خوب میدانم که هیچ درمانی بهتر از اقدام کردن، کمال طلبی و اهمال کاری را از بین نمی‌برد. یعنی خیلی ساده بخواهم بگویم تصمیم گرفته‌ام به جای رفع نواقص بر قوت بخشیدن نقات قوتم تمرکز کنم. ساده تر که بخواهم بگویم، یعنی دلم می‌خواهد به جای تلاش برای حذف نکات منفی، به تلاش برای گسترش و قوت بخشیدن به نکات مثبت بپردازم. فکر می‌کنم این کار شدنی تر است و نتیجه بهتری خواهد داشت. پس برنامه ریزی را شروع کردم. 

چون دقیقا هفته آینده آزمون دارم، تصمیم گرفته شروع سختی داشته باشم. کلیه مطالبی که قرار است در آزمون بیایند، قدیمی و حتی کهنه هستند. البته که هیچ وقت پایه ریاضی قوی نداشتم من و در کمال تعجب همیشه نمره کامل می‌گرفتم. همیشه در حد رفع نیاز با ریاضی کنار می‌امدم، اما همین که قبلا با کلیت این مطالب آشنایی دارم، کمی خیالم را راحت می‌کند و امید در دلم ایجاد می‌کند.

البته، حتی اگر امیدی به خوب بودن نتیجه آزمون آزمایشی نداشته باشم، چاره دیگری جز مطالعه و تلاش ندارم. پس انتخاب می‌کنم که هفته سختی داشته باشم.

و این سختی را با 9 ساعت مطالعه در روز تعریف کرده‌ام: از ساعت هشت و نیم صبح تا دوازده شب قرار است 9 ساعت مطالعه مفید داشته باشم و با خاطره‌ای که از پروژه‌های کارشناسی دارم، میدانم که به ضرب قهوه و ویتامین سی، از پسش بر خواهم آمد.

بله، امروز نشستم مباحث آزمون را خوب بررسی کردم و برای هفت روز پیش رو برنامه ریزی کردم. برای زبان تنها روزی نیم ساعت وقت گذاشتم چرا که می‌دانم در زبان ضعفی نخواهم داشت و به رفع اشکال و یادگیری احتیاجی ندارم: تنها باید مرور و تقویت کنم و همین نیم ساعت در ابتدای مسیر کافی است.

اما از احوالات شخصی هم دلم میخواهد کمی حرف بزنم. امروز حال بهتری داشتم. احساس می‌کردم حال که صحبت کرده‌ام، می‌توانم مسایل را بسیار شفاف تر ببینم. حقیقتش، همان دیشب که با او صحبت می‌کردم هیچ نمیدانستم که چه چیز تمام این سال‌ها اذیتم کرده است. اما وقتی که خوب عمیق شدیم و بسیار حرف زدیم، پرده‌ای از جلو چشمانم برداشته شد. بغضم ترکید، اما لبخند زدم. من حالا میدانستم که چه باید بکنم.

امروز حال بهتری داشتم. سبک‌تر، رها تر، زنده‌تر و مستقل‌تر بودم.

احساس می‌کنم در ابتدای یک مسیر روشن قرار گرفته‌ام. نمیدانم مسیر انتهایی خواهد داشت یا نه، اما حس می‌کنم قرار است حال مرا بسیار بهتر کند.

و خداوند را شاکرم.

فردا تولدم است. برخلاف تمام سال‌های گذشته، امسال انتظارش را نکشیدم و قصد ندارم شلوغش کنم. امسال تنها شاکرم.

شاکرم به هرچه که دارم و ندارم. و این حس، این درک از داشته‌ها و نداشته‌ها را بسیار دوست دارم.

احساس میکنم در ابتدای یک مسیر روشن ایستاده‌ام.