این روزها، در قعر یکی از نوساناتی که پیشبینی میکردم به سر میبرم: به سادگی و با کوچکترین ناملایمتی، غرق در اشک میشوم. تمام خواب و بیداریام غرق در خاطرات او میگذرد و مدام از خودم میپرسم چطور میتواند همه اینها را فراموش کند؟
اما در زیر تمام این لایه ها به یک نکته مهم در مورد خودم پی بردهام: من از دراماهای زندگی استفاده میکنم که از مسئولیتی که نسبت به خودم دارم، فرار کنم. در واقع در زیر تمام این شکستها و فرودها، تمنایی برای فرار وجود دارد. نه فهمیدنش و نه نوشتنش کار سادهای نبود. اما باید این را اینجا ثبت کنم تا خودم را به تغییر این رویه متعهد کنم.
تلاش کردم روانکاوی را پیدا کنم که بتواند کمکم کند. اما در شهر محل سکونتم تنها به مشاور و روانپزشک رسیدم و هزینه مشاوره با روانکاوهای ساکن تهران خارج از توان مالی فعلی من است.
در واقع این روزها تمام درهای بسته زندگی من، تنها با یک کلید باز میشوند: درآمد بیشتر. و من تمام توانم را بر روی این موضوع متمرکز کردهام: برای فروشگاه مادرم پیج اینستاگرام زده ام، در داروخانه اضافه کاری میگیرم و امیدوارم بتوانم بخشی از مشکلاتم را با درآمد بیشتری که از این دو راه به دست میآورم، حل کنم.
گواهی نامه تورگایدیام هم با پیگیری فراوان صادر شد و حال باید برای گرفتن کارتم تلاش کنم. امیدوارم بتوانم بلافاصله بعد از گرفتن کارتم مشغول به کار بشوم. چرا که تورگایدی، شغل ایدهآلی برای این روزهای من خواهد بود: سفر، مسئولیت، ارتباطات جدید، آدمهای جدید، چالش های جدید و در انتهای همه اینها: فراموشی.