دیروز روز خوبی بود. گرم بود، اما خوب بود. گرم بود، اما بازدید کشتی جنگی زیبای صد ساله حالم را کمی بهتر کرده بود. گرم بود، اما پیاده روی و پرسه زدن در این شهر تاریخی کوچک خوش گذشت. دیروز گرم بود و وقتی غروب به خانه برگشتم و از خنکی خانه داشتم لذت میبردم و همزمان به تصویر خودم در آینه نگاه میکردم، به گرمای هوا فکر کردم و دچار اضطراب شدم: امروز انقد گرم بود، دو ماه دیگر چه بشود؟ چه باید بکنم؟ و خشکم زد.
به چشم های تصویرم در آینه زل زدم و باورم نمیشد که برای موضوع پیش پا افتاده ای مثل گرمای احتمالی دو ماه آینده از حالا دچار اضطراب شدم. و از چشم های خودم در آینه خجالت کشیدم و خودم را سرگرم کردم. همین طور که قفل دستبند هایم را باز میکردم، سعی کردم خودم را آرام کنم:
روزهای گرم هم میگذرد، همانطور که روزهای بسیار سرد گذشت.
روزهای سخت هم میگذرد، همانطور که روزهای بسیار شیرین گذشت.
و نگرانی در برابر هیچ کدام، ماهیت زندگی را تغییر نخواهد داد. تو کنترلی بر روی هیچ کدام از این روزها نداری. میتوانی برای آرامش و ثبات بیشتر تلاش کنی، چنان که تا همین امروز داشتی تلاش میکردی، اما انچه که در این مسیر به تو کمک نخواهد کرد بیش از اندازه استرس و اضطراب داشتن است.
دوباره به تصویرم در آینه نگاه کردم و توانستم لبخند بزنم. اضطراب را که کنار زدم حالم کمی بهتر شد.
بالاخره توانستم کمی درس بخوانم، تا دو بعد از نیمه شب بیدار بودم و صبح به سختی توانستم بیدار بشوم.
روزهای جمعه، روز ویدیو کال با خانواده است. همین که چشم باز کردم پیام دادم ببینم اینترنتشان روشن است یا نه. بعد اینستاگرام را باز کردم و نمیتوانستم آنچه را که میبینم باور کنم: حمله موشکی به چند نقطه در ایران.
با خانواده تماس گرفتم و اصرار کردم که یک پک اضطراری درست کنند و دم در خروجی خانه قرارش بدهند. اصرار کردم پدر و مادرم بروند پاسپورتشان را بگیرند و بیایند اینجا. و نمیدانم چقدر دارم بیش از حد به این موضوع واکنش نشان میدهم.
فقط میدانم که نزدیک چهار ساعت است که دستم از شدت فشار عصبی میلرزد.
مدام سعی میکنم با خودم تکرار کنم که تو بر روی این شرایط کنترلی نداری و هرچه که هست میگذرد، اما این نوع استرس را اولین بار است که تجربه میکنم: نگرانی برای عزیزانم در ایران. با خودم تکرار میکنم که کاملا عادی است که نگرانشان هستی، اما باید سعی کنی در همین شرایط سخت هم به زندگی نرمال خودت ادامه بدهی.باید سعی کنی کلاس زبانت را بروی، درست را بخوانی و از انزوایی که در دو هفته گذشته خودت را درگیرش کرده ای خارج بشوی.
تو بر روی این شرایط هیچ کنترلی نداری. فقط صبور باش و به خوت آسیب نزن. فقط مراقب خودت باش و تلاشت را بکن.