۱۰ مطلب با موضوع «توسعه فردی» ثبت شده است

از جای زخم

دیروز مهمانی داشتیم. از ماه ها قبل دعوت نامه گرفته بودیم که مدیرگروه برای بچه های ارشد و دکتری رشته مهمانی گرفته و من مطمئن بودم که حتما در مهمانی شرکت خواهم کرد. این تصمیم هم بخشی از تلاشم برای «بیشتر زندگی کردن» بود. مهمانی کد پوشش داشت: کوکتل. و برای منی که تمام عمرم را در ایران زندگی کرده بودم، این کد پوشش بسیار جدید بود. دو هفته تمام مغازه های پوشاک این شهر تاریخی کوچک را بالا و پایین کردم تا تک تک جزییات استایلم را با هم هماهنگ کنم: پیراهن، کیف، کفش، لاک، اکسسوری، میک اپ. موهایم را هم از یک سال گذشته کوتاه نکرده بودم و رسیدگی احتیاج داشت، پس موهایم را هم به دست تنها آرایشگر ایرانی که میشناختم سپردم و اعتراف میکنم که از تک تک لحظات این پروسه لذت بردم.

عزمم را جزم کرده بودم که تا آخرین لحظه مهمانی بتوانم معاشرت سالم داشته باشم و تا جای ممکن از مهمانی لذت ببرم. رسیدم، شروع کردم و بسیار لذت بردم. جایی اواسط مهمانی به خودم آمدم و دیدم چقدر از این فضای بین المللی حالم خوب است، چقدر از گرفتن تعریف از استایل و میک آپم دارم لذت میبرم، همانجا چشمانم را بستم و از صدای گروه کُر غرق لذت شدم. سعی کردم از یک فرصت کوچک هم استفاده کنم و با مدیر یک شرکت برای فرصت کارآموزی صحبت کردم و به نظرم رسید که نظرش به سمت مثبت گرایش دارد و همین تایید نسبی باعث شد به خودم برای تلاشم برای استایل و میک آپ مناسب تبریک بگویم. چرا؟ چون امروز در 33 سالگی به این نتیجه رسیده ام که مهم نیست در کجای دنیا زندگی میکنی، Beauty Privilege همیشه واقعی است و خیلی مواقع بلیط ورود تو به موقعیت های بهتر است. 

راستش را بگویم کمی تعجب کرده بودم: اولین بار بود که انقدر هوشمندانه برای یک موقعیت تلاش میکردم و متعجب بودم از این که چرا زودتر از اینها دست به کار نشده ام؟!
همین طور که در سکوت ایستاده بودم و از صدای گروه کر و موفقیت کوچکم لذت میبردم، یکی از همکلاسی های هندی ام دعوتم کرد که با هم برویم بار و نوشیدنی بگیریم. به بار که رسیدیم دیدم بیشتر همکلاسی ها انجا جمع شده اند. کمی خوش و بش کردیم، کمی بگو بخند کردیم که خیلی آرام متوجه نگاه ها شدم: نگاه هایی که فراموش کرده بودم.

ترم اول با یک نفر دچار سو تفاهم شدیم و همان یک نفر تصمیم گرفت که از من انتقام بگیرد! فضای مسمومی را درست کرده بود که دانشگاه رفتن را برای من بسیار سخت میکرد. من فکر میکردم که تمام این اتفاقات را پشت سر گذاشته ام و حالا بعد از یک سال، بعد از یک تابستان زیبا در قاره جدید، قرار است که شروع تازه ای داشته باشم. اما این نگاه های سنگین داشتند لهم میکردند. سعی کردم که اهمیت ندهم، سعی کردم که طاقت بیاورم، اما نشد. از دوستانم و از کسانی که بد نگاهم میکردند خداحافظی کردم و با اتوبوس به خانه برگشتم.

کفش هایم را در آوردم، پاهایم از چهارجا تاول زده بود. برای منی که جای زخم ها تا سال ها بر روی بدنم میماند، تاول فقط یک اتفاق گذرا نیست. با خودم فکر کردم: جای زخم جدید... ظاهرا قرار نیست امروز فراموش بشود...

موافقین ۰ مخالفین ۰
مه سا

از روزهای سرگیجه

به احوالاتم آگاه شده‌ام. خودم را نظارت می‌کنم. خودم را -دلسوزانه و همدلانه- نگاه می‌کنم. و حالا باورش بسیار سخت است که 27 سال از زندگیم را بدون نظارت بر خودم و نگاه به درونم گذرانده‌ام. راستش، گاهی که از رفتار خودم جا می‌خورم و زنجیره افکار و رفتارهای پیش از آن را می‌گیرم و می‌رسم به سر منشأ رفتار عجیبم، هم به خودم افتخار می‌کنم و هم خودم را دل‌داری می‌دهم: ایرادی ندارد عزیزم، ناخودآگاه بود. حواست را که جمع بکنی، آرام آرام آگاهانه تر زندگی می‌کنی. به هر حال تو فقط چندماهی است که با زندگی و خودت به شکلی که حقیقتا هست و هستی آشنا شده‌ای. ایرادی ندارد عزیز من، حرکت آهسته اما آگاهانه، بسیار بهتر از حرکت سریع اما ناخودآگاه است.

گاهی اما، دچار فراموشی می‌شوم: گاهی نقاط قوت و نقاط ضعفم را فراموش می‌کنم. گاهی نمی‌دانم دقیقا که هستم. گاهی باید بنشینم و تلاش کنم تا یادم بیاید که پیش از این طوفان و این ضربات پیاپی، که بودم؟ به کدام طرف می‌رفتم؟ ارزش‌هایم چه بود؟ آیا هنوز هم همان ارزش‌ها برایم ارزش حساب می‌شوند؟ یا باید نظام ارزش‌ام را از نو تعریف کنم؟

می‌دانم. می‌دانم که این روزهای سرگیجه و منگی هم به پایان می‌رسد. می‌دانم که قرار است هر روز آگاهانه‌تر و زیبا‌تر زندگی کنم. می‌دانم و مشتاقم. مشتاق روزهایی که از نظام ارزشی‌ام با قطعیت بیشتری صحبت کنم، رفتارهای ناخودآگاهم هم‌راستا تر با خودآگاهم باشند و خود نظارتی، تمام توان پردازشم را مصادره نکرده باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا

از پذیرفتن یک پیشنهاد کاری

برادر یکی از همکارای قدیمی‌ام بهم پیام داد. پیشنهاد کار داشت برام. تخصصش جلوه‌های ویژه س و دنبال کسیه که کمکش کنه اسمش رو برند کنه و به همین واسطه بتونه پروژهای بیشتری بگیره. پیشنهادش رو قبول کردم و امروز رو زمان گذاشتم برای اینکه با حوزه تخصصیش آشنا بشم. 

هنوز اعتماد به نفس کافی رو ندارم اما میدونم که اعتماد به نفس با تجربه س که ساخته میشه. شروع کردم.

بالاخره شروع کردم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

از آموخته‌های درونی نشده

من زخم برداشته بودم؛ زخمی عمیق، زخمی جدید، زخمی که نمیدانستم چطور بعد از آن می‌توانم زندگی کنم. باید یاد میگرفتم که چطور با این زخم زندگی کنم. تلاش کردم و بسیار آموختم. اما آنقدر آموختم که زندگی برایم سخت تر از قبل شد: من فرصت درونی کردن همه این آموخته‌ را نداشتم. 

چنان رهرو تشنه‌ای بودم که فواره‌ای از آب گوارا یافته و حال دو دستش را زیر فواره گرفته و نمی‌داند با این حجم از آبی که در کاسه کوچک دو دستش سرازیر است، چه کند: نه می‌تواند همه ش را بنوشد و نه طمعش میگذارد قدر نیازش بنوشد و این آب گوارا را رها کند و به مسیرش ادامه بدهد.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مه سا

از نبایدهای هیجان انگیز

یک تئوری هست که میگه بسیاری از آدم‌ها خصوصا خانم ها به رابطه های غیر ممکن گرایش دارن به این دلیل که نیازمند هیجان منفی هستند که اون رابطه ایجاد میکنه. در واقع این افراد درگیر نوعی از اعتیاد به هیجان منفی و خودآزاری هستند و حتی روحشون هم از این موضوع خبر نداره.

با توجه به تمام کراش‌هایی که داشتم، با توجه به انتخاب‌هایی که تا به حال داشتم و با توجه به همه افرادی که برای یک رابطه پا پیش گذاشتن و ردشون کردم، به نظر میرسه من هم دچار این نوع از اعتیاد هستم...

جزییات زیادی هست که دلم میخواد به این نوشته اضافه کنم، اما حقیقتا جرئت شفاف‌تر دیدن مسایل رو در این لحظه ندارم؛ جرئت رو به رو شدن با حقیقت عریان رو هنوز ندارم.

اما ته دلم، دوست داشتم انقدر فکرم درگیر بودن یا نبودن یک رابطه عاطفی توی زندگیم نبود... دوست داشتم خیلی ساده تصمیم میگرفتم به رابطه عاطفی احتیاج ندارم و سرم رو مینداختم پایین و میرفتم پی بخش های جدی تر زندگیم.

شایدم تونستم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

از تجربه‌کردن

یکی از مراحل پنجگانه گذر از سوگ به تعریف الیزابت کوبلر راس، افسردگیه و ظاهرا همه ما هنگام تجربه کردن سوگ، افسردگی رو تجربه می‌کنیم. روزی که این نوشته رو نوشتم، به خوبی می‌دونستم که در مرحله افسردگی قرار دارم. اما برام واضح بود که نمیخوام در این حالت باقی بمونم: میخواستم تلاش کنم که تا جای ممکن، فاز افسردگی رو کوتاه‌تر کنم. تمام توانم رو روی این موضوع متمرکز کردم و به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز بیشتر از تجربه موقعیت‌های جدید نمی‌تونه بهم کمک کنه. بنابراین تصمیم گرفتم که به هر پیشنهاد جدیدی که عواقب منفی بزرگ و طولانی مدت نداشت، جواب بله بدم.

به یک مهمانی دعوت شدم. اگر قرار بود مثل همیشه فکر کنم، هیچ وقت نمیپذیرفتم با وجود کرونا به این مهمونی برم، اما رفتم و خیلی هم تلاش کردم بهم خوش بگذره. و گذشت.

بهم پیشنهاد شد ناخن‌هام رو گریم و لمینت کنم، و من پذیرفتم. اگر قرار بود مثل قبل فکر کنم، هیچ وقت ریسک قارچ احتمالی در نتیجه کاشت ناخن رو به جون نمی‌خریدم. اما من پذیرفتم و حالا دارم از زیبایی ناخن‌هام لذت می‌برم. فردا هم برای اولین بار ترمیمش می‌کنم.

بهم پیشنهاد شد سیگار رو تست کنم. این رو نپذیرفتم صرفا چون نمیتونستم اولین سیگارم رو از دست کسی که بهم این پیشنهاد رو داده بود قبول کنم. اما احتمالا اگر دوباره توسط فرد دیگه ای بهم پیشنهاد بشه، این رو هم قبول می‌کنم.

و حالا غیر منتظره ترین نتیجه از این تجربایت جدید اینه که: نمیتونم هیچ کس رو قضاوت کنم و از این موضوع لذت می‌برم. این غیر محتمل نتیجه‌ای بود که انتظارش رو داشتم. این یعنی یک روان سالم‌تر و من از بابتش بی اندازه خوش‌حالم.

موضوع اصلا این نیست که من این کارها رو به کسی توصیه کنم یا بخوام بگم که برای من خوب بوده انجام دادن این کارها، بلکه مسئله اینه که من دارم تلاش می‌کنم به خودم تجربیات جدید هدیه بدم. چون معتقدم این تجربیات بهم کمک می‌کنن که در مورد مسیری که برای زندگی انتخاب کردم، مطمئن تر باشم. به تصمیمم برای روش زندگیم، اعتماد بیشتری داشته باشم. و البته که به برطرف شدن افسردگیم کمک می‌کنه :)

 

پی نوشت: آشفتگی این نوشته، ناشی از سرگیجه ایجاد شده در نتیجه مصرف قرص خوابه. این رو هم به هیچ کس پیشنهاد نمیدم :)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مه سا

نیمه شب، بی نقاب

دردهای زیادی روی شونه هام سنگینی میکنه

میدونم باید رهاشون کنم. میدونم.

اما نمیدونم بعدش چی میشه. خنده داره، ما چقدر به درد عادت میکنیم.

یه جایی خوندم زندگی شاد، شجاعت میخواد. راست میگه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

I see you

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مه سا

لایف کوچ؟

این روزها در شبکه‌های اجتماعی بیشتر از هر چیز دیگری با مفهوم جدیدی به نام مربی رو به رو می‌شویم. افرادی که رو به روی دوربین‌شان نشسته اند و از 5 نکته برای بهتر کردن رابطه عاطفی، 2 تکنیک که موفقیت مالی شما را تضمین می‌کند، 3 روش جهت تسخیر قلب مرد رویاهای شما و 10 نکته در مورد خانم‌ها که نمی‌دانستید صحبت می‌کنند.

دارم تلاش می‌کنم در مورد این سبک جدید از محتوای پرطرفدار، از کمترین کلمات با بار منفی که می‌توانم استفاده کنم. 

صادقانه ترین اظهار نظری که می‌توانم داشته باشم، این است که به نظر می‌رسد خوب مخاطب خودشان را می‌شناسند. مخاطبی که تولید کننده این دست محتوا را دنبال می‌کند، قطعا دنبال بهتر شدن شرایط فعلی زندگی‌اش است اما کاملا مشخص است که یا توان پرداخت هزینه را ندارد و یا راغب نیست که برای رشد فردی‌اش هزینه‌ای پرداخت کند. چنین مخاطبی، محتوای رایگان را دریافت می‌کند و از آن استفاده می‌کند و در عوض، به افزایش شهرت تولید کننده محتوا کمک میکند- واقع بین باشیم: همان +1 که این دنبال کننده به دنبال کننده‌های تولید کننده محتوا اضافه می‌کند، دقیقا همان چیزی است که تولید کننده محتوا به دنبالش بوده.

اعتراف می‌کنم که جدیدا در مواقع بی‌خوابی، این محتواها را پی‌گیری می‌کنم و به نظر می‌رسد که هیچ وقت نتوانم دید مثبتی به فردی داشته باشم که به سادگی به خودش اجازه می‌دهد به افراد بگوید که برای رابطه‌تان چه کنید و چه نکنید، در زندگی تان چه کنید و چه نکنید.

مگر قرار نیست که هرکسی خودش بنشیند، بخواند، ببیند، تحلیل کند، تجربه کند، بیاموزد و بعد تصمیم بگیرد که چه‌ها کند و چه‌ها نکند؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مه سا

از اهمیت فرآیند

یادم هست که روز آخر اسفند، یک پست در اینستاگرامم گذاشتم و نوشتم که دستاورد سال 98 برای من این بود که به اهمیت احترام به فرآیند ایمان آورده‌ام.

این روزها ذهنم مدام درگیر فرآیندهای مختلف زندگی‌ام است- البته درگیر فرآیندهایی که می‌توانم ببینم. فرآیندهایی که در نقطه‌ای از زندگی به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه شروع کرده‌ام و در حال حاضر در زنگی‌ام در جریان هستند.

یکی از این فرآیندها، فرآیند رسیدن به یک جسم سالم است. برای داشتن یک جسم سالم، کارهای بسیار زیادی را باید انحام داد اما هنگامی که به بحث مراقبت از جسم می‌رسیم، اهمیت کارهایی که نباید انجام بدهیم بسیار بیشتر از اهمیت کارهایی است که لازم است انجام بدهیم. ایمان به اینکه مراقبت از جسم و سلامت فیزیکی نیازمند یک فرآیند است، این کار را برای من - که بسیار کمال‌طلب هستم- بسیار آسان کرده‌است.

به عنوان مثال اگر برای یک وعده غذایی نتوانم تناسب لازم بین سبزیجات و سایر مواد مغذی را رعایت کنم -به جای اینکه مثل قبل کمی خودم را با فکر اینکه هیچ چیز آن‌طور که باید نیست آزار بدهم- یک نفس عمیق می‌کشم و به خودم می‌گویم این تنها یک وعده غذایی از بی‌شمار وعده‌هایی است که قرار است در این مسیر داشته باشی، می‌توانی به مرور زمان و با رعایت بیشتر در آینده، اثر این عدم توازن را به حداقل برسانی.

و این موضوع در مورد تمام فرآیند‌های جاری در زندگی‌ام صادق است: مطالعه کتاب‌های دشواری که انتخاب‌ کرده‌ام، مطالعه موضوعی که برای آینده شغلی‌ام لازم می‌دانم بر روی آن متمرکز بشوم و حتی بهبود وضعیت روحی‌ام. در مجموع به نظرم برای منی که تا این درجه کمال‌طلبی منفی دارم، ایمان به فرآیندها و روندها، اثر نهایی آن‌ها را بیشتر می‌کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مه سا