هر بار که از کسی شنیدهام که : این ما نیستیم که کتابها را انتخاب میکنیم، بلکه کتابها هستند که ما را انتخاب میکنند برایم سوال شده است که آیا حقیقتا اینطور است؟ و این یعنی من هیچ تجربهای در این مورد نداشتهام.
اما جدیدا، دارم به این باور میرسم که بله، این کتابها هستند که ما را خیلی به موقع انتخاب میکنند.
بعد از این بحران، از کتابهای توسعه فردی شروع کردم: بهتر شدن را امتحان کردم. اما من در آن روزهای ابتدایی، به تقویت مهارتهای ارتباطیام احتیاج نداشتم. من نیازمند مسکن بودم.
به کتابهای پاپ سایکولوجی روی آوردم: همانها که از یک مبحث کلیدی در روانشناسی چنان استفاده میکنند که فقط حساب بانکی نویسنده شان روز به روز چاق تر میشود. دیدم که نه، اینها هم مناسب من نیستند. من به دنبال کلمات زیبای کم مفهوم هم نبودم.
به کتابهای مرجع روانشناسی روی آوردم. اینها خوب بودند، اما سنگین بودند. گاهی یک صفحه را بارها و بارها میخواندم و باز هم نمیفهمیدم نویسنده از چه چیز سخن میگوید: من دانش مورد نیاز برای فهم این کتابها را نداشتم.
سعی کردم آشنایی با مکتب یونگ را از ابتدا شروع کنم و حقیقتا حوصلهام نمیکشید که این همه کتاب و مقاله متنوع را بخوانم، خصوصا که شنیده بودم کتابهای یونگی به شدت در چاپ فارسی تحریف شدهاند.
و آنگاه، یالوم در هیئت یک منجی از راه رسید. این روزها یالوم میخوانم و هر صفحه از آثار او را دوبار میخوانم که دوبار لذت ببرم. او مفاهیم روانشناسی اگزیستانسیال را به زبان ساده و به شکلی داستانی چنان روایت میکند که حتی اگر کوچکترین سر رشتهای در علم روانشناسی نداشته باشیم، میتوانیم از تک تک کلمات او لذت ببریم.
آثار یالوم را دوست دارم. گاهی چنان مجذوب آثارش میشوم که از خودم میپرسم چطور در همه این سالها، کتابی از یالوم را برای خواندن انتخاب نکرده بودم؟
امروز به این نتیجه رسیدم که اگر تنها شش ماه زودتر هم آثار او را میخواندم، نمیتوانستم معجزه آثارش را دریابم و قدردان قلمش باشم.
بله.
این کتابها هستند که ما را انتخاب میکنند.