بیست و هفت تمام شد. بدون اینکه حسش کنم، بدون اینکه زندگیش کنم، تمام شد.
سال سختی بود و تمام شد. حقیقتش نمیدانم آمدهام اینجا چه چیزی را ثبت کنم، اما به خودم قول دادهام که حداقل تا زمانی که به مرتب نوشتن عادت کنم، هر شب خودم را به نوشتن مجبور کنم: حتی اگر حرفی برای گفتن نداشته باشم.
دیشب نوشتم که
احساس میکنم در ابتدای یک مسیر روشن هستم
آمدهام بگویم که این جمله را اکنون قبول ندارم. دیشب دلم میخواست خوشبین باشم و به همین دلیل این جمله را نوشتم. اما اکنون میخواهم بگویم که بله، در ابتدای یک مسیر هستم. مسیری که پیمودنش را انتخاب کردهام: انتخاب کردهام که رشد کنم. تلاش کنم. زندگی کنم. بجنگم. قویتر بشوم.
انتخاب کردهام که در ابتدای مسیری سخت قرار بگیرم، مسیری که قرار است در جایجایش تصمیمی جدید بگیرم و از این بابت بسیار خوشحالم. از بابت سختی مسیر بسیار خوشحالم.
نمیدانم قرار است فردا این جمله را چگونه بازنویسی کنم، اما جملهای که امشب نوشتهام به نظرم نسخه واقعیتری از جمله شب گذشته است.