شاید بارون بوده، نمیدونم. شایدم برف بوده. شاید کسی به باغچه آب داده و همون هوس همیشگی و غیر قابل سرکوب "آب پاشی کردن حیاط" بهش غلبه کرده و سر شلنگ رو گرفته سمت پنجره و این رد رو به جا گذاشته. 

تو هم دیدی؟ دیدی وقتی یک شیشه بارها و بارها با قطرات اب خیس میشه و بعدش خشک میشه چه ردی میذاره؟ 

نه میتونی بگی شیشه تمیزه نه به معنای واقعی شیشه کثیفه: نه هست و نه نیست.

 

نه هستی و نه نیستی. 

من تو رو یادمه؟ نمیدونم. واقعا نمیدونم. یادمه که بغلت میکردم، یادمه بغلت چه عطری داشت، فرم بدنت رو یادمه، گردی چونه ات رو که بالای سرم رو لمس میکرد یادمه. 

اما دیگه یادم نمیاد کی بغلت کردم، کجا بغلت کردم یا چرا بغلت کردم؟

 چشاتو یادمه، دو ردیف مژه بالا و دو ردیف مژه پایین رو یادمه. گیر کردن مژه هات به پایینی ترین تار ابروت رو یادمه. خط های سیاه و کهربایی توی زمینه قهوه ای مردمک چشمت رو یادمه. گشاد شدن مردم چشمت رو یادمه. سه تا خط ریزی که موقع خندیدن زیر چشمات میفتاد رو یادمه. اما یادم نمیاد به چی داشتیم میخندیدیم.

صدای پات رو یادمه، صدای پای راستت رو که موقع راه رفتن کمی به عادت میکشیدیش روی زمین رو یادمه. صدای پای چپت رو که انگار فقط از پای راستت خیلی با عجله و صبورانه تبعیت میکرد رو یادمه. اما یادم نمیاد که کجا میرفتیم.

 

گمون کنم هیچ وقت قرار نیست نباشی. قراره مثل رد آب خشک شده روی شیشه، رد خاطراتت، رد وجودت و رد حضورت روی خاطراتم بمونه، اما یادم نیاد این ردی که مونده، از کدوم خاطره س.

 

فکر میکنم باید یک روزی این بلاگ رو هم پاک کنم. به زودی.

چنل تلگرام رو هم پاک میکنم. به زودی.