چند ماه گذشته؟ شش ماه؟ هفت ماه؟

دقیق نمی‌دونم، اما حسی که بعد از گذشتن این مدت زمان دارم، حس آزاد شدنه. هیچ وقت فکر نمی‌کردم قراره حس کنم که از تو رها شدم... یا از دوست داشتن تو، از بودن تو، از تو آزاد شدم. اما الان این حس رو دارم.

حس اسیری رو دارم که قبل از آزاد کردنش، حسابی تحقیرش کردن، بهش بی‌احترامی کردن، کتکش زدن و خلاصه له له له‌ش کردن. اما، آزاداش کردن.

اون اسیر درد می‌کشه، شکی نیست.

لطمات روحی فراوانی دیده، شکی نیست.

اما همه اینا در برابر حس آزادی که داره، ناچیزن. 

همون آزادی، بهش کمک می‌کنه خودشو آروم آروم و دوباره بسازه، روی زخم‌هاش مرهم بذاره و برای بهتر شدن حال روحیش تلاش کنه... حتی اگه ندونه از کجا و چطور شروع کنه.