درست تاابستان  گذشته بود که رو به روی تو نشسته بودم و چون می‌دانستم معنی این آهنگ را متوجه نمی‌شوی، با فراغ بال برایت می‌خواندم:

If you go away on this summer day
Then you might as well take the sun away

 و بدون اینکه بدانی به تو هشدار دادم که:

If you go away, as I know you must
There'll be nothing left in this world to trust

و تو برگشتی. و بعد رفتی. و بعد تمام اعتماد من به دنیا را با یک جمله از بین بردی.

کاش حداقل معنی آهنگ سیناترا را می‌فهمیدی...

این روزا بیشتر از هر زمان دیگری تلاش می‌کنم به خودم مسلط باشم. از خداوند کمک خواستم. از او خواستم به من صبوری بدهد. از او خواستم که دلم را سرد بکند: به تمام خاطراتت، به تمام علاقه‌ای که به تو داشتم و به تمام دردی که گذاشتی و رفتی. از او خواستم راضی نشود که آنقدر عذاب بکشم که سرنوشتی مشابه را برای تو آرزو کنم: خیانت به اعتماد و علاقه و خاطره.

هرچند می‌دانم که با این حالی که امروز دارم، مدام منتظرم که لحظات مشابهی را تجربه کنی. می‌دانم که هنوز تو را نبخشیده‌ام.