من همیشه درد و رنج را پذیرا بودهام چراکه معتقدم اگر در زندگی رنجی نکشیم، در سطح باقی خواهیم ماند و وقتی که رنج را به آغوش میکشیم، در یک لایه عمیقتر از زندگی فرو میرویم.
این روزها و دقیقا از دو روز پیش، دردی جدید به زندگی من وارد شده است.
به من خیانت نشده، اما احساس میکنم خیانت دیدهام. شاید تعریف من از خیانت با تعریف عموم افراد جامعه متفاوت است.
آغوشم را بر روی این رنج جدید باز نکردهام، نمیتوانم. فقط نشستهام و از فاصلهای نزدیک نگاهش میکنم که چگونه دست دراز میکند و روانم را میخراشد. برای اینکه این میهمان ناخوانده نتواند آسیبی به من بزند، یک سری قوانین برای حضورش وضع کردهام.
اولین قانون این است که حق دارم فقط در حد یک استوری در اینستاگرام این رنج را فریاد بکشم و س چه زیبا و چه به موقع به دادم رسید. گفت حواسم بهت هست. گفت هرکاری میکنم که حالت خوب بشه.
س رنج را میشناسد. با اثراتش آشناست. میداند وقتی که درگیر حس از دستدادن هستی، حمایت شدن چه ارزشی دارد. به او گفتم تنها کافیست احساس کنم هنوز هم دوستی دارم که حاضر نباشد به خاطر منافع خودش روان دیگری را بخراشد. گفت حواسم بهت هست.
دومین قانون نوعی تمرین صبوریست. قرار است تا دی ماه 99، با هیچ کس از این اتفاق صحبت نکنم و از اثرش در اینستاگرام هیچ ننویسم. نشستهام ببینم ورق چطور برمیگردد. آدمها وقتی که هیجانزده هستند، زود دستشان را لو میدهند.
سومین قانون، نوعی سپر محسوب میشود. کلیه جریانهای اطلاعاتی از طرف آنها به سمت خودم را مسدود کردهام. نمیخواهم جزییاتی از آنها در دادههای روزانهای که به مغزم سرازیر میشود حضور داشته باشد. درواقع، کاری کردم که نتوانم آنها را ببینم. اما چون دو قانون قبل را وضع کردهام، اجازه میدهم سکوت و صبوریم را ببینند. شرم گونههایشان را گلگون خواهد کرد روزی.
و عجیبترین تحولی که در خودم میبینم، این است که حس میکنم قویتر شدهام: چون تنهاتر شدهام.
این خلأ حال بسیار بزرگتر شده است.