هروقت مینشینم پشت این کیبورد، قطعاتی از خاطرات هفت سال گذشتهای که در پشت این کیبورد سپری شدهاند به سراغم میآیند.
از یک جایی که یادم نمیآید کجا بود، به جای پاک کردن، به سراغ شیفت دیلیت رفتم و باید در یک ثانیه تصمیم میگرفتم که فایل را جا به جا کنم یا به صورت دایمی پاکش کنم. البته این عادت چندان هم عادت خوبی نیست و خیلی از مواقع به ضررم تمام شده.
مثلا یادم هست یکی از محتواهایی را که برای یک سایت فعال در زمینه مد و پوشاک با دقت زیادی تهیه کردم و بعدش فایل اصلی محتوا را اشتباهی به جای فایل پیشنویس شیفت دیلیت کردم. چه لحظه سختی بود. آن محتوا، محتوای مورد علاقه من بود. نوشتن دوبارهاش سه روز از من زمان گرفت.
اما این اشتباه، سخت ترین اشتباه من در شیفت و دیلیت کردن ناخواسته فایلهای مهم نبوده.
من و او چهار سال هر روز با هم بودیم. از هر روز حداقل یک عکس داشتیم. چیزی حدود بیست و چهار گیگ عکس مشترک داشتیم. 24 گیگ خاطرات شیرین. 24 گیگ لبخند و طبیعت. 24 گیگ آشپزی و پیکنیک. 24 گیگ کافه. 24 گیگ صمیمیت. داشتم عکسهایی را که خیلی عذابم میدادند انتخاب میکردم و یکی یکی پاک میکردم. از پوشه اصلی خارج شدم که عکسی را در پوشه عکس های تکی ام ذخیره کنم. و وقتی برگشتم، به جای پاک کردن یک عکس، کل 24 گیگ را پاک کردم. و بله، شیفت را گرفتم و دیلیت را فشار دادم و همه اش پاک شد.
شوکه شدم. پنج دقیقه تمام مانیتور را نگاه کردم. و بعدش چشمانم را بستم. نفس عمیق کشیدم. و آرام آرام گریستم.
راستش دنبال ابزارهای ریکاوری نرفتم.
من تمام آن لحظات را یکبار زندگی کرده بودم. عکسهایی را که دوست داشتم در اینستاگرامم منتشر کرده بودم.
دیگر احتیاجی به آن 24 گیگ خاطره نداشتم.
این خاطره، خاطره ای است که کیبوردم در دو هفته اخیر مدام یادآوری میکند به من. درست مثل امشب.
امشب میخواستم از instant gratification بنویسم. اما تمام چیزی که الان میخواهم، فقط یه خواب راحت و سنگین است.
راستی، حالم بهتر است.