امروز هیچ حرفی از دیروز ندارم که بزنم. هیچ چیزی برای تعریف کردن ندارم. تمام روز را با افکار و احساساتم درگبر بودم. دیشب کابوس دیدم. خواب آشفتهای داشتم. روز بدی را گذراندمو تمام روز را به تصمیمم برای شروع دوباره فکر کردم.
باید امروز را در وبلاگ خصوصیم ثبت کنم.
نمیدانم این زخم کهنه را چطور باید مداوا کنم و بنابراین با آن مدارا میکنم. این میشود که گاهی سرباز میکند و درد میکشم.
همین قدر میتوانم بنویسم.
فردا باید برنامه ریزی کنم. روز شیرینی خواهد بود. نوشته فردا، طولانی تر خواهد بود.