طفره میروم: از نوشتن. انگار که اگر بیایم اینجا بنویسم دیگر راهی برای فرار از مشکلاتی که در زندگی درگیرشان هستم ندارم و باید بنشینم و بسیار شفاف و عمیق به تک تک شان فکر کنم. و اگر چیزی را در 33 سال گذشته در مورد خودم یاد گرفته باشم این است که هیچ وقت اجبار به من کمک نکرده. پس باز هم در ذهنم پارتیشن باز میکنم و به خودم میگویم که لازم نیست حتما از مشکلات بنویسی و دنبال حلشان باشی. اگر دلت میل نوشتن دارد، از هرچیزی بنویس به غیر از مشکلاتی که حس میکنی دارند زندگی ات را تصاحب میکنند: فضای شخصی ات را از مشکلاتت جدا کن. پس نفس عمیق کشیدم، لپ تاپم را باز کردم و تصمیم گرفتم از چیزی که امروز صبح بهش فکر کردم بنویسم.
چند روز پیش مادرم حدودا سه کیلو از وسایلم در ایران را جمع کرد و به یک همشهری تحویل داد که در ماه های اینده به دستم برساند. امروز سراغشان را گرفت که کی به دستم میرسند و من یک وویس 20 ثانیه ای برایش فرستادم که محمد اگر به ایتالیا بیاید به این زودی ها وسیله ها به دست من نمیرسد، اما قطعا در چندماه آینده وسیله ها را تحویل میگیرم. بعد از گذشت دو ساعت متوجه شدم که مادرم هنوز جوابی برای وویس من نفرستاده و این کمی برایم عجیب بود: مادرم این عادت را دارد که همیشه حتی شده یک ایموجی خالی بفرستد که بگوید پیامم را دیده، شنیده یا خوانده. بعد انگار که یک نفر بیاید در گوشم زمزمه کند، فهمیدم قضیه چیست. بگذار سعی کنم و توضیحش بدهم.
ما سالهای پیش بیشتر حوصله داشتیم... نه، اینطور بگویم که شاید دو دهه پیش یا دهه پیش حوصله ی بیشتری داشتیم. و منظور من از «ما» تمام ما هست: تمام انسان ها. میدانم، دارم کلی گویی میکنم. میدانم، حرف من غیر علمی است. میدانم، معیاری برای سنجش حوصله آدم ها ندارم و هیچ کس در هیچ کجای کره زمین در سه دهه گذشته مقدار حوصله آدم ها را اندازه نگرفته، و اگر که میخواست این کار را بکند، چطور قرار بود معیاری برای حوصله آدم ها تعریف کند؟
اما من مکالمات آدم ها در 20 سال پیش را یادم هست: روز هایی که ارزش ادم ها برای یک دیگر بسیار بیشتر بود و این بالا بودن ارزش در مکالمات منعکس میشد. آن روزها اگر قرار بود مکالمه ای شکل بگیرد، بدنه ای داشت بیشتر شبیه بخش رایتینگ آیلتس: مقدمه مناسب، توضیح کافی و نتیجه گیری درست و حسابی. آدم ها برای مکالماتشان وقت میگذاشتند و به آنچه که قرار بود «طرف مقابل» بشنود فکر میکردند، نه صرفا به آنچه که قرار بود از دهان و ذهن خودشان خارج شود.
احتمال اینکه اشتباه کنم بسیار بالاست اما فکر میکنم که حق دارم تقصیر را گردن اینترنت، سوشال مدیا و اعتیاد به سوشال مدیا بندازم. من فکر میکنم مصرف محتوای بیش از حد از طریق اینترنت و سوشال مدیا، مستقیم از ذخیره اخلاق، صبوری و درک متقابل ما برداشت میکند.
حالا این موضوع چه ارتباطی به مکالمه من و مادرم دارد؟ من فراموش کردم که مادر من با پس زمینه مهاجرت و زندگی تابستانه دانشجو در خارج از ایران آشنایی ندارد و ممکن است برایش عجیب باشد که وسیله ای که امروز به یک همشهری تحویل داده چند ماه بعد قرار است به دست دخترش در کشور مقصد برسد.
پس برایش توضیح دادم: مقدمه، بدنه اصلی با توضیح کافی و نتیجه گیری. همه اینها در 40 ثانیه! و بله، درست فهمیده بودم. مادر من متوجه این معادلات نبود و بعد از اینکه برایش توضیح دادم گفت که چقدر تعجب کرده بود و حالا خیالش راحت شده.
شاید بگویید این فرض من قابل اثبات نیست، شاید بگویید درگیر نوستالژا شده ام و گذشته را زیبا تر از چیزی که واقعا هست به یاد می آورم، اما من به وضوح یادم هست که قبل از سوشال مدیا، آدم ها ساعت ها مکالمات معنی دار و حتی بی معنی اما شیرین و حتی جذاب داشتند. من فکر میکنم سوشال میدیا توانایی برقراری مکالمه سالم و واقعی را دارد از ما میگیرد...